آیهانآیهان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

کوچولوی من

شعر

                                کفشدوزک کوچولو حسابی غصه داره چونکه برای دوختن دیگه کفشی نداره سوزنشو گذاشته کنار گل تو باغچه کاشکی براش بیارن یک لنگه کفش کهنه نخهاشو قیچی کرده تاکه باشه اماده وقتی کفشی نداره نخها چه سودی داره از اون دورا میادش انگار صدای خش خش داره میاد هزارپا بایه بخچه رودوشش توبخچه اش گذاشته هزارتا کفش پاره حالا دیگه کفشدوزک هیچ غصه ای نداره ...
25 مرداد 1390

تصادف

سلام عسلم می خوام از اتفاقی که پری روز برامون افتا بگمری روز من وتو و بابایی بیرون بودیم تو یکی از خیابون های اطراف یه ماشین اومد زد به ما وای چشمت روی بد نبینه من و تو سرمون خورد به شیشه تو زدی زیر گریه پیاده شدیم اب بهت دادیم ولی تو گریه می کردی الهی هم ترسیده بودی هم سرت درد کرده بود من و بابایی هم اساسی ترسیدیم تو رو بردیم دکتر ولی دکتر گفت نیازی به عکس گرفتن نیست اگه تا ٢٤ ساعت علایم بده بیارین عکس بگیریم خدارو شکر علایمی  ندادی ولی صورتت کبود شده نازیییییییییییییی امروز کبودیش رفته زرد شده ان شااله تا فردا خوب میشه خلاصه خدا به پسرم رحم کرد  ...
18 مرداد 1390

تشویق

ایهان منم دست زدن بلده البته خیلی وقته بلدی ها ولی الان که دست می زنی صداش در میاد اینقدر هم از جون و دل کف می زنی..........مخصوصا وقتی خاله شادونه رو می بینی یا وقتی از زمین بلند میشی خیلی عسلی پسرم   امروز خیلی بچه خوبی شدی نیمروت روخوردی میوه هم خوردی و کلی با هم بازی کردیم و خندیدیم اینقدر خوب می خندیدی که دلم نیومد بابایی صداتو نشنوه واسه همین زنگ زدم به بابا تا خنده ها تو بشنوه من قلقلکت می دادم و تو ریسه می رفتی............الهی فدات شم الهی که همیشه خندون باشی   ...
18 مرداد 1390

تشویق

ایهان منم دست زدن بلده البته خیلی وقته بلدی ها ولی الان که دست می زنی صداش در میاد اینقدر هم از جون و دل کف می زنی..........مخصوصا وقتی خاله شادونه رو می بینی یا وقتی از زمین بلند میشی خیلی عسلی پسرم   امروز خیلی بچه خوبی شدی نیمروت روخوردی میوه هم خوردی و کلی با هم بازی کردیم و خندیدیم اینقدر خوب می خندیدی که دلم نیومد بابایی صداتو نشنوه واسه همین زنگ زدم به بابا تا خنده ها تو بشنوه من قلقلکت می دادم و تو ریسه می رفتی............الهی فدات شم الهی که همیشه خندون باشی   ...
18 مرداد 1390

بدون عنوان

یک روز عصر پسر کوچولوی ما پیش مادرش که در آشپزخانه سرگرم پخت و پز بود ، رفت و نامه ای را که نوشته بود به او داد . مادر پس از خشک کردن دست هایش با پیش بند ، نامه را خواند ، مضمون نامه چنین بود : برای مرتب کردن منزل 500 تومان برای مرتب کردن اتاقم در طول هفته 1000 تومان برای رفتن به فروشگاه جهت خرید شما 500 تومان برای نگهداری از برادر کوچکتر 1000 تومان برای خالی کردن ظروف آشغال 500 تومان برای دریافت کارت صد آفرین از معلم 200 تومان کل بدهی 3700 تومان بقیه ماجرا از این قرار است که مادر به پسرش که منتظر جواب نامه بود نگاهی انداخت و پسر که به نظر درصدد خواندن افکار و خاطراتی بود که از ذهن مادر می گذشت .... پس از لحظه ای مادر قلم را برد...
18 مرداد 1390

بدون عنوان

ایهان گلم یه هفته بود که مریض بودی کلی تو این یه هفته اذیت شدی من و بابایی هم کلی اذیت شدیم اخه اصلا حال نداشتی و بد اخلاقی می کردی الهی که دیگه هیچ وقت هیچ مریضی سراغت نیاد ...
13 مرداد 1390

تو را دوست دارم

  تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که آب می شود تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم برای پشت کردن به آرزوهای محال به خاطر نابودی توهم و خیال تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به خاطر زیبایی لاله های وحشی به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان برای بنفشی بنفشه ها تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم تو را برای لبخند تلخ لحظه ها ...
5 مرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچولوی من می باشد